هامانهامان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

هامان هستی مامان

بدون عنوان

  پسر عزیزم   دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است کوه را با ان بزرگی ..................میتوان هموار کرد حرف ناهموار را هموار کردن................مشکل است                                   ...
21 تير 1390

بدون عنوان

پسر عزیزم دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است کوه را با ان بزرگی ..................میتوان هموار کرد حرف ناهموار را هموار کردن................مشکل است ...
21 تير 1390

بدون عنوان

  پسرعزیزم امروز طبق معمول آماده اومدن به اداره بود که چشمای زیباتو باز کردی و تا منو دیدی نشستی و گفتی دد دد در آغوشت  گرفتم باهات صحبت کردم و گفتم من باید برم اداره زود برمی گردم ولی به من چسبیده بودی و دد دد می گفتی بالاخره رفتیم توی اتاقت و طبق معمول قفسه کتابهارو نشون دادی و ازم خواستی کتاب بخونم توی بغلم نشستی و کتاب رو برات خوندم تموم که شد چشمات سنگین شده بود و دوباره می خواستی بخوابی راضی شدی بری پیش بابا و من هم اومدم خیلی باخودم فکر کردم شاید اشتباه بزرگی رو دارم مرتکب می شم از اداره تماس گرفتم بابا حامد می گفت از لحظه ای که اومدم بیرون داری نق می زنی و بهونه می گیری شما همیشه پسر خوب ی بود...
21 تير 1390

بدون عنوان

پسرعزیزم امروز طبق معمول آماده اومدن به اداره بود که چشمای زیباتو باز کردی و تا منو دیدی نشستی و گفتی دد دد در آغوشت گرفتم باهات صحبت کردم و گفتم من باید برم اداره زود برمی گردم ولی به من چسبیده بودی و دد دد می گفتی بالاخره رفتیم توی اتاقت و طبق معمول قفسه کتابهارو نشون دادی و ازم خواستی کتاب بخونم توی بغلم نشستی و کتاب رو برات خوندم تموم که شد چشمات سنگین شده بود و دوباره می خواستی بخوابی راضی شدی بری پیش بابا و من هم اومدم خیلی باخودم فکر کردم شاید اشتباه بزرگی رو دارم مرتکب می شم از اداره تماسگرفتم بابا حامد می گفتاز لحظه ای که اومدم بیرون داری نق می زنی و بهونه می گیری شما همیشه پسرخوب ی بودی و هستی و مطمئنا مامانو درک می...
21 تير 1390

بدون عنوان

سلام پسرم این روزا هزار ماشاءالله خیلی شیطون شدی و به این خاطر کمتر می تونم برات بنویسم >www.kalfaz.blogfa.com از لحظه ای که از کار برمی گردم باهم هستیم می خوام نبودن صبح رو جبران کنم البته اینو بگم شدیداً بهت نیاز دارم همه می گن بچه ها به مادر نیاز دارن اینو قبول دارم ولی باور کن از لحاظ روحی و روانی این تو هستی که منو ساپورت می کنی فرشته زندگی من  خیلی دوست دارم آخر هفته گذشته یعنی جمعه رفتیم کرج خونه دایی اونجا که رسیدیم دیگه تاشب نه شیر و نه غذا خوردی و نه خوابیدی همش با علی و زهرا جون بازی کردی و کلی هم ذوق زده بودی و تنها اسمی رو هم که بلدی علی هست که "عیی" ادا می کنی و مدام دنبال علی می دویدی و...
20 تير 1390

بدون عنوان

سلام پسرم این روزا هزار ماشاءالله خیلی شیطون شدی و به این خاطر کمتر می تونم برات بنویسم >www.kalfaz.blogfa.com از لحظه ای که از کار برمی گردم باهم هستیم می خوام نبودن صبح رو جبران کنم البته اینو بگم شدیداً بهت نیاز دارم همه می گن بچه ها به مادر نیاز دارن اینو قبول دارم ولی باور کن از لحاظ روحی و روانی این تو هستی که منو ساپورت می کنیفرشته زندگی من خیلی دوست دارم آخر هفته گذشته یعنی جمعه رفتیم کرج خونه دایی اونجا که رسیدیم دیگه تاشب نه شیر و نه غذا خوردی و نه خوابیدی همش با علی و زهرا جون بازی کردی و کلی هم ذوق زده بودی و تنها اسمی رو هم که بلدی علی هست که "عیی"ادا می کنی و مدام دنبال علی می دویدی و صداش می کردی بمیرم ...
20 تير 1390

حکایت

  آهنگری بود که پس از گذران جواني پر شر و شور،تصميم گرفت روحش را وقف خدا کند . سالها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهيزگاري، در زندگيش چيزي درست به نظر نمي آمد، حتي مشکلاتش مدام بيشتر مي شد ! با روزي دوستي به ديدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعيت دشوارش به او گفت : " واقعا عجيب است ! درست بعد از اينکه تصميم گرفتي مرد خدا ترسي بشوي، زندگيت بدتر شده . نمي خواهم ايمانت را تضعيف کنم اما با وجود تمام تلاشهايت در مسير روحاني، هيچ چيز بهتر نشده !" آهنگر بلافاصله ...
20 تير 1390

حکایت

آهنگری بود که پس از گذران جواني پر شر و شور،تصميم گرفت روحش را وقف خدا کند . سالها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهيزگاري، در زندگيش چيزي درست به نظر نمي آمد، حتي مشکلاتش مدام بيشتر مي شد ! با روزي دوستي به ديدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعيت دشوارش به او گفت : " واقعا عجيب است ! درست بعد از اينکه تصميم گرفتي مرد خدا ترسي بشوي، زندگيت بدتر شده . نمي خواهم ايمانت را تضعيف کنم اما با وجود تمام تلاشهايت در مسير روحاني، هيچ چيز بهتر نشده !" آهنگر بلافاصله پاسخ ن...
20 تير 1390

بدون عنوان

ی ک سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد او پرسید چه کسی این بیست دلار را می خواهد؟ دست ها بالا رفت.او گفت:من این بیست دلار را به یکی از شما می دهم اما اول اجازه دهید کاری انجام دهم . او اسکناسها را مچاله کرد و پرسید چه کسی هنوز این ها را می خواهد؟ باز هم دست ها بالا بودند.او جواب داد خوب. اگر این کار را کنم چه؟ او پول ها را روی زمین انداخت و با کفشهایش آنها را لگد کرد بعد آنها را برداشت و گفت : مچاله و کثیف هستند حالا چه کسی آنها را می خواهد؟ بازهم دستها بالا بودند سپس گفت : هیچ اهمیتی ندارد که من با پولها چه کردم شما هنوز هم آن ها را می خو...
15 تير 1390

بدون عنوان

ی ک سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد او پرسید چه کسی این بیست دلار را می خواهد؟ دست ها بالا رفت.او گفت:من این بیست دلار را به یکی از شما می دهم اما اول اجازه دهید کاری انجام دهم . او اسکناسها را مچاله کرد و پرسید چه کسی هنوز این ها را می خواهد؟ باز هم دست ها بالا بودند.او جواب داد خوب. اگر این کار را کنم چه؟ او پول ها را روی زمین انداخت و با کفشهایش آنها را لگد کرد بعد آنها را برداشت و گفت : مچاله و کثیف هستند حالا چه کسی آنها را می خواهد؟ بازهم دستها بالا بودند سپس گفت : هیچ اهمیتی ندارد که من با پولها چه کردم شما هنوز هم آن ها را می خوا...
15 تير 1390